کوچولوی خودش
دوستت دارم.
ای نشسته در خیال من فراموشم مکن
با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن
زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن
می تراوت تا شراب بوسه ازجام لبت
دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار
اين شرر از من مگير از نو سياه پوشم مكن
چون صبا در جستجو خود به هر سويم مكش
همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مکن
هر چه می خواهی بکن اما فراموشم مکن
