اتاق من بوی نارنج نمی دهد وقتی فردای نیست
وقتی بوی خوش زندگی نمی دهد
وقتی دستمال پاک کردن تلخی هایم سفید نیست
وقتی پاکت قرمز سیگار خالیست
وقتی جایی برای سجده ندارد
اقاق من بوی نارنج نمی دهد وقتی اشک جاریست
وقتی خودم خواب و رویاهایم بیدار
اتاق من بوی نارنج نمی دهد وقتی شکم خیلی های خالیست
وقتی التماس و؛ التماس
وقتی غرور الهه به نقطه سر خط نخواهد رسید
وقتی شب رنگ چشم های او را به سر کشید
اتاق من بوی نارنج نمی دهد وقتی تنم بوی باروت و دود می فشاند
وقتی واسه من فرقی نداره کجا زیر آسمان هستم
وقتی هر جا باشم چشم انتظار یک حادثه ام
اتاق من بوی نارنج نمی دهد
وقتی غبار غم دمیده در دم دمه، دم و بازدمم
اتاق من بوی نارنج نمی دهد
وقتی مادر چشم انتظار فرزندست و او چشم انتظار دیگری
وقتی پدر سکوت را تَرکه ای خیس بر تن من نمود
اتاق من بوی نارنج نمی دهد
وقتی خاک صحرا های دور روی مژه ی چشم های خشکم سنگینی می کند
وقتی زادیه سرزمین های دورم اما دورم
اتاق من بوی نارنج نمی دهد وقتی مه مبهم و گنگ فضای اطرافم را بلعیده است
وقتی من برای او می میرم و او از من بی خبر
اتاق من بوی نارنج نمی دهد