ابزار لودینگ وبلاگ

|

ابزارهای وبلاگ نویسی

با جدایی هیچی تموم نمیشه | مرداد ۱۳۸۷

























با جدایی هیچی تموم نمیشه

Separation does not mean the end of our love



يادمه لحظه ديدار

يادمه اون اولين بار

ياد لبخندهاي گرمت

چشاي هميشه بيدار

نمي دونم چي مي نويسم

من از عشقم گله دارم

وقتي رفتي از كنارم

بي قراره بي قرارم

بي قرارم بي قرارم

قسمت ميدم به اون لحظه گرم آشنايي

قسمت ميدم تورو به پاكي عشق خدايي

قسمت ميدم به اشكام كه نگي ازم بيزاري

منو تنها نزاري

فكر رفتنت تو سرم دلم مي گيره

وقتي ميريي تا برگردي غصم مي گيره

تورو قسم به اون خدا

با دل عاشق نكنه لحظه‌اي بياد بازيت بگيره

فكر رفتنت تو سرم دلم مي گيره

وقتي ميريي تا برگردي غصم مي گيره

تورو قسم به اون خدا

با دل عاشق نكنه لحظه‌اي بياد بازيت بگيره

عشق من

دلتنگ اون خنده هاتم

عشق من

گذشته ها و خاطراتم

عشق من

هر لحظه از عمرم كه ميره

ياد تو از يادم نميره

عشق من

غروب پاييز نگاتم

عشق من

هر لحظه مجنون صداتم

عشق من

به عكس تو ميشم تا خيره، بازم دلم آروم ميگيره

اگه تنهايي يه درده

تب تنهايي چه سرده

گفتي كه نه برمي‌گردي

نكنه كه برنگردي


قسمت ميدم

نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۸۷ساعت 9:20 توسط اهورا|

جنازه اي شده ام روي دست ها مانده
نمي پذيردم انگار خاك وا مانده

حرير نيلي يكدست آسمان در قاب،
پرِ پرندگي ام آي زير پا مانده

 

بريده از همه چيز و كشيده از همه كس
مهم نبود از اول كه مرده يا مانده...

جنازه اي شده ام راه مي روم گاهي
ميان خاطره هايي كه از تو جا مانده

 

وطن كه كوچهء بن بست نامرادي هاست
و خانه اي كه در آن يك جهان عزا مانده

 

درست اگر كه بگويم خرابه اي متروك
كه توي آن نه غريبه نه آشنا مانده

 

به احترام تو شايد ادامه دارد اين –
جنازه اين تهيِ لنگ در هوا مانده

 

و زير تودهء سنگين بغض خم شده ايم
دوباره عشق، تكاني به شانه هامان ده!


نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۷ساعت 10:52 توسط اهورا|


ديشب يه خواب خيلي بدي ديدم

دلشوره‌ي عجيبي دارم

نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۷ساعت 19:22 توسط اهورا|

چهار شمع به آرامی در حال سوختن بودند
محیط آنچنان آرام و بی صدا بود که میشد به صحبتهایشان گوش داداولی گفت:من صلح هستم کسی نمیتواند مرا برای همیشه روزی نگاه دارد من مطمئنم که خاموش میشوم,لحظه ای نگذشت که شعله اش کاهش یافت و خاموش گشت.
دومی گفت:من ایمان هستم ,وجود من ضروری نیست چندان مهم نیست که روشن باقی بمانم؛سخنش که به انتها رسید نسیم ملایم وزید وآنراخاموش کرد.
سومی با ناراحتی گفت:من عشقم ؛ من توان روشن ماندن را ندارم مردم مرا به کناری نهاده اندازاهمیت من بیخبرند زمانی طول نکشید که او هم خاموش شد
ناگهان کودکی وارد شد و گفت:شما ها چرا خاموشید؟
شما هر سه باید روشن باشید وبعد آرام گریست.در این لحظه شمع چهارم گفت:تا زمانی که من میدرخشم میتوانیم شمعهای دیگر را روشن کنیم من امیدهستم  کودک با چشمان درخشان شمع امید را بر داشت و با آن شمعهای دیگر را روشن کرد



نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۷ساعت 11:8 توسط اهورا|

خیر از عاشقی ندیدم

ای خدا خوشی ندیدم

یه ندا از ته دنیا رسیده

باید بمیرم

که دیگه تنها نباشم

دیگه بی تو نباشم

نباشم تا که یه روز

مثل حالا آواره نباشم



 
نوشته شده در یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۸۷ساعت 11:56 توسط اهورا|

نوشته شده در شنبه نوزدهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 11:33 توسط اهورا|


نوشته شده در شنبه نوزدهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 10:14 توسط اهورا|

بيا كه بي‌ تو خانه دل سخت ويران است

ببين كه به جاي تو اين غم ناخوانده مهمان است

از آن زمان كه تو رفتي بهار دل پژمرد

كنون تمام وجودم فقط زمستان است

به احترام تو غم رو از دل نخواهم راند

كه غم نشانه دل بستگي به خوبان است



نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 19:3 توسط اهورا|

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 11:35 توسط اهورا|

دقتي ديگر نبود‌!

من به بودنش نيازمند شدم

***

وقتي كه ديگر رفت!

من به انتظار آمدنش نشستم

***

وقتي كه ديگر نمي‌توانست مرا دوست بدارد!

من او را دوست داشتم

***

وقتي كه او تمام كرد

من شروع كردم

وقتي او تمام شد .... من آغاز شدم

***

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگي كردن است ...

مثل تنها مرد ...


نوشته شده در جمعه یازدهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 16:4 توسط اهورا|

مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها...

کمی بی کس...

کمی از یاد رفته...

خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته ؟

نمی‌دانم مرا آیا گناهی هست ... ؟

که شاید همه به جرم آن، غریبی و جدایی هست ...!


نوشته شده در دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۷ساعت 11:3 توسط اهورا|

غمی اَندر دل من لانه گزیده

زه آن روز دلم ماتم عالم بچشیده

آن دل که دمی بی غمه یار خو نمی‌کرد

اینک بشکسته، زه دو عالم به رمیده



نوشته شده در جمعه چهارم مرداد ۱۳۸۷ساعت 19:12 توسط اهورا|


آخرين مطالب
» رفتی
» بودنت
» مردم برای عشق
» گر
» تشنگی
» رَد نمیشود
» خونه‌
» خودم خواستم
» ترس
» دوباره دیدنش
Design By : AHORA