ابزار لودینگ وبلاگ

|

ابزارهای وبلاگ نویسی

با جدایی هیچی تموم نمیشه | آبان ۱۳۸۷

























با جدایی هیچی تموم نمیشه

Separation does not mean the end of our love


ای یار  زجـــدای و  ناتوانی  چه گـــویم
زبی  وفـــای  و  بــی رحمـی چه گـــویم
که ندانیستی سحر کردن شب های تارام



نشنیدی صــدای قلــــــب  پر  تمــــنایــــم
نکــــردی  لــمس  تپــــش  دل   داغ   ام
نداشــتی  احساس  یاری  و  وفا  برایـــم
نفهـــمــیدی   راز  و  نیاز   چـشـــمانـــم



نخواندی  حـــــرف    دوستی    لبــا نـــم
نکردی  نگاه  بر  درد   و رنج  اشکانـــم
ندادی   دســت    در  دســتـان   گرمــم



نکردی   یاد  از  قــــول   و  قرار  هایــــم
نمانـــدی  مـنـتـظر  و رفـــتی  از   برایـــم
نبودی    شریک   تک  و  تنـــهای  هایـــم



ای یار  زخستگی  و نا امیدی  چه  گویـــم
زسکوت چشمان وخموشی لبانم چه گویـم

نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۷ساعت 17:31 توسط اهورا|

نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۷ساعت 10:53 توسط اهورا|

 

سر پناه خستگیم شو
مرهم شکستگیم شو
بیا و این دم آخر
یه نفس با من یکی شو
من یه عاشق غریبم
که داره بی تو میمیره
کی میاد دوباره از من
غم دل رو پس بگیره
نمیتونم


نمیتونم
نمیخوام بی تو بمونم
بیا و نذار دوباره
بی صدا تو غم بمبرم
کاشکی تو نگفته بودی
زندگی بی من سرابه
قصه منو ستاره
توی آسمون محاله
با همه شکستگیها
دل به خلوت تو بستم
رفتی امروز خیلی ساده
من تو تنهاییم شکستم
داغ عشق تو یه ماهه
توی آسمون قلبم
حالا تو رفتی و بازم
خیلی تنهام خیلی خسته ام

 

نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۷ساعت 0:33 توسط اهورا|

باید تورو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی
باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور


وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور


آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازم پرپر کنی
محکم بگیرم دست تو احساسم باور کنی

باید تورو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۸۷ساعت 23:12 توسط اهورا|

فكر كردم آسمان را مي توان تسخير كرد

 آب اقيانوس را با آه خود تبخير كرد

فكر  رفتنت را نمي توان از ياد برد

هيچ دانستي ؟

 دلم را رفتن تو پير كرد

رخسارم گويايه همه حرف‌هايم هست

رخساري چين خورده و شكسته

رخساري ملموس از درد و التماس

.

.

.


هم چنان طاقت فرسوده شدن بامن هست
نفسم ديد كه در لحظه شماري باشم
همه درد من اين هست كه مي پندارم
د يگر اي دوست من
دوست نداري باشم
 مرگ هم عرصه بايسته اي از زندگي هست
كاش شايسته اين خاك سپاري باشم

...

درد پيري انحطاط روحي و جسماني آن نيست ، بلکه بار خاطرات است.

نوشته شده در دوشنبه بیستم آبان ۱۳۸۷ساعت 0:3 توسط اهورا|

 

کاش می دانستی که بدن سردم چقدر به وجود دست های گرمت نیاز دارد

نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم آبان ۱۳۸۷ساعت 10:27 توسط اهورا|

امروز آن گل سرخی را که برایم هدیه کرده بودی دارم.

و آن یگانه یاد بود عشق پاک من است.

امروز دیگر این گل طراوت و زیبایی آن روز را ندارد.

زیرا عشق تو که مایه ی شادابی و طراوت آن بود دیگر وجود ندارد.

 

قلب من امروز این گل خشک ار دوست دارد.

زیرا خاطره های خوش عشقی که چند صباحی بطول میانجامد در میان برگهای خشک شده ی آن مدفون است ولی افسوس که چه زود از طوفان بی وفایی تو پژمرده گردید؟!

نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۸۷ساعت 22:43 توسط اهورا|

با تو هستم ای قلم سرنوشت تو شده نوشتن دلتنگیای من تو ای همراه من سرنوشت هر دویمان حیران بازی های روزگاره .روزگاری که با همه سر لج داره انگار با کسی خوب نیست انگار می خواد حال همه رو با بازیهاش بگیره  . ای قلم میدانی درد دلم را چون تو با درد و دل من کوچک میشوی میدانی که شاید تمام شوی ولی باز هم مینویسی تو هم مثل منی با تمام وجودت مینویسی چون عاشق نوشتنی حتی اگر تمام شوی

 

ای قلم جان تمام نوشته هام رو نوشتی تمام شعرهایم را خواهی نوشت دست خوش.....

 

اما اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۸۷ساعت 23:46 توسط اهورا|

نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۸۷ساعت 10:58 توسط اهورا|

عادتم اينه كه نمازم رو با نيت سلامتي تو بخونم



عادتم اينه
اما واسه دو هفته نماز خوندنم رو ترك كردم
نمي‌دونم چرا !
اين باعث شد كه من براي چند شب خوابهاي بد و آشفته‌اي ببينم



دو بار خواب ديدم كه مريض بودي
به شدت نگرانت شدم
خيلي ترسيده بودم
كاري نمي‌تونستم انجام بدم
يعني مي‌تونستم ولي نمي‌خواستم ناراحتت كنم



من ببخش كه كوتاهي كردم



ببخش

به خودم قول دادم كه هيچ وقت نمازم رو ترك نكنم
مواظب خودت باش
براي سلامتيت دعا مي‌كنم

من، از جان گذشته



نوشته شده در چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۸۷ساعت 12:9 توسط اهورا|

نوشته شده در سه شنبه هفتم آبان ۱۳۸۷ساعت 22:56 توسط اهورا|

نوشته شده در سه شنبه هفتم آبان ۱۳۸۷ساعت 22:32 توسط اهورا|

دفتر خاطراتمو هر شب ورق مي‌زنم

اسم تو توي هر صفحشه

اوني كه هر لحظه يادته

منم

هر كس مي‌پرسه حالمو مي‌گم عاليه

هيچكي نمي‌دونه چقدر جاي تو اينجا خاليه

صدام خشكيده تو گلوم

نفسهام پوسيد تو سينم

دلم مي‌خواد يه باره ديگه تورو ببينم

بميرم

از كي بايد سراغ تورو بگيرم

اين دل من تا به ابد بي‌تو آروم نمي‌شه

 

نوشته شده در دوشنبه ششم آبان ۱۳۸۷ساعت 0:24 توسط اهورا|

زمان طولانی میشه واسه اونایی که غصه دارن

کوتاه میشه واسه اونایی که شادن

دیر می گذره برای اونایی که منتظرن

زود می گذره برای اونایی که عجله دارن

اما...............

اما ابدی میشه برای اونایی که

عاشقن


نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۸۷ساعت 12:20 توسط اهورا|

تو به دنيايه من
سكوت



به چشمم
اشك



و به قلبم 
درد



آفريدي!

چگونه خالق اين همه زيبايي را دوست نداشته باشم؟!
نوشته شده در یکشنبه پنجم آبان ۱۳۸۷ساعت 1:37 توسط اهورا|

شاید....

روی عکس کلیک کن و گوش کن آهنگ رو


نوشته شده در پنجشنبه دوم آبان ۱۳۸۷ساعت 11:10 توسط اهورا|


آخرين مطالب
» رفتی
» بودنت
» مردم برای عشق
» گر
» تشنگی
» رَد نمیشود
» خونه‌
» خودم خواستم
» ترس
» دوباره دیدنش
Design By : AHORA