
خیلی خستم از تکرار بی امان ثانیه های تکراری
در دلم غوغایی هست جان سوز
تب سرد لحظه هایم من رو از خود بی خود کرده
من خدا را فراموش کردم یا خدا مرا !!!
به قول شاعر، خدایا تو هم که بی صدا شدی!
خودکار هم من رو یاری نمی کند تا بنویسم چند جمله ای روی تن بی روح دفترم
سنگینی تنم بر روح ترک خورده
نوازش آرام گوشم با موسیقی سکوت
کاش بود بال پروازی حتی اگر شکسته

اشک سردم تنهایم نزار
ببار، بی امان ببار تو هم نباش رفیق نیمه راه گونه هایم
چشم های بی سوی من بنگر، نگار تاریک و بی رنگ نگارم
دست های سردم ببند مشتت را تا کسی درنیابد جای خالیش را
بی شک شکی نیست در یقینم که روحم در پرواز سوی توست
تنها کسم، بی کسی هایم شد
کجاست بگو ؟ اون که واست می مرد کو ؟!
یکی بیاد پاره کنه زخم زبونهای دل و
یکی بیاد چاره کنه
نمی دونی که شاکیم
دلم ازت خیلی پره
آخر جنونم می کند آواره از آواره ها
