مثلش نبود
مثلش نیومد
مثل پریا دلم پیشش موند
باهاش غرق شد
حرف هاش تازه بود
مثل خاک بارون خورده
صداش بوی شقایق وحشی می داد
نگاهم که می کرد گم می شدم
یه روز من و جنگل و دریا و تمام خاک های بارون خورده و نخوره رو گذاشت
بَره دل یه مشت خاطره و
رفت
اشک هام رو صورتم خشک شدن
حرف هام تو گلوم بغض شدن
خوابم،
ماهم،
شبام
موج دریا جنگ های شمال و آسمون بی بارون
تنهای تنها
مثلش نبود
مثلش نیومد
بارون مال آسمونه
آسمون بهش راه نمیده
دل گنده می شم
بارون تو چشمای من می باره
دیگه خوابم نبرد
پری قصه هام
ستاره تو شبام
دستم براش نوشتو
صدام براش خوند
کر شنید تو در و خیابون
هر جا بودم می گفتن
این همون ماه بی آسمونست
مردم بوی باروت می دادن
منم تفنگی تشنه یه گولست
راهی نبود جز رفتن
از شهرش رفتم
رفتم که دیگه مثلش نباشه مثلش نیاد
تو سی سالگی پیر شدم
لباس ساهامو تنم کردم
تو سی سالگی مرده بودم
برای همیشه
حالا شدم یه قلب تیکه تیکه
یه تیک جنگل
یه تیکه دریا
یه تیکش مرده
یه جسم
که فقط گوشاش خوب کار می کنه
تا بشنوه صداشو
وقتی میگه
آهای ماه بی آسمون کجا کز کردی واسه خوده
کجایی پری قصه ها
هنوز کوشام خوب کار می کنه
ماه بی آسمون به کارت نمیاد
لعنتی
******
مثلش نبود
مثلش هیچ وقت نیومد
