ابزار لودینگ وبلاگ

|

ابزارهای وبلاگ نویسی

با جدایی هیچی تموم نمیشه | شهریور ۱۳۸۹

























با جدایی هیچی تموم نمیشه

Separation does not mean the end of our love

سخت است هنگام وداع

آنگاه که در می یابی

چشمانی که در حال عبور است

پاره ای از وجود تو را

نیز با خود خواهد برد

نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۸۹ساعت 21:52 توسط اهورا|

هر زمان با دگری دست به گریبان باشی

زان بیاندیش که از کـرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان باشی

یاد حــیرانی ما آری و حــیران باشی

 ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد

به جفا سازد و صد جــور برای تو کشد

 شب به کاشانه ی اغیار نمی باید بود

غـــــیر را شمع تار نمی باید بود

 همه جا با همه کس یار نمی باید بود

یار اغیار دل آزار نمی باید بود

 تشنه ی خــون من زار نمی باید بود

تا بدین مرتبه خونخوار نمی باید بود

 من اگـــــر کشته شوم باعث بدنامی توست

موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست

 دیگری جــز تو مرا این همه آزار نکرد

جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

 آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد

هیچ سنگـین دل بـــیدادگر این کار نکرد

این ستم ها دگری با من بیمار نکرد

هـیچ کس این همه آزار من زار نکرد

 گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مردم و آزار مکــــش از پـی آزردن من

 جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است

بر ســــر راه تو چون خــاک فـتادن غـلط است

 چشم امید به روی تو گشادن غلط است

روی پــر گـــرد به راه تو نهادن غلط است

 رفتن اولاست ز کوی تو ستادن غلط است

جان شــیرین به تمنای تو دادن غلط است

 تو نه آنی که غــم عاشق زارت باشم

چون شود خاک بر آن خاک زارت باشم


ادامه مطلب
نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 13:15 توسط اهورا|

شمانت را براي زندگي مي خواهم اسمت را براي دلخوشي مي خوانم دلت را براي عاشقي مي خواهم صدايت را براي شادابي مي شنوم دستت را براي نوازش و پايت را براي همراهي مي خواهم عطرت را براي مستي مي بويم خيالت را براي پرواز مي خواهم و خودت را نيز براي پرستشــــ ـــــــ ...

نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۸۹ساعت 0:32 توسط اهورا|

روزی روزگاری عشق و یه رازی

یه زندگی عالی من و تو راضیه راضی


این حرفها همش تکراری و خسته کنندست


روزی روزگاری من و سرنوشت و جدایی

پناه بردن به خاطرات، لحظه های فدایی


بی خیال


دلم برات خیلی تنگه عزیز

نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۸۹ساعت 0:51 توسط اهورا|

نوشته شده در سه شنبه شانزدهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 20:6 توسط اهورا|

در داد و بیداد سکوت فریاد تو بودم

در ازدحام تنهای، تنها کس تو بودم

برای لبهای بسته ی تو صدای شکسته بودم

برای ناگفته های خشکیده ته دلت جملاتت بودم

به کودکانه ترین لحظات خاطراتت بودم

به تازیانه ترین سردی ها گرمی تنت بودم

من کبریت باغ سرنوشت نبودم

من دستهای استبداد افکار تو نبودم

منه تلخ، ناب ترین تلخی لحظه بودم

منه بی سرنوشت، جفت شش بازی سرنوشت بودم

نوشته شده در شنبه سیزدهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 23:25 توسط اهورا|

ای گل تازه

ای گل تازه

قامت زیبایت از اشک من

سرخی رویت از ریزش من

ای گل تازه

نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 0:27 توسط اهورا|

صدای چشمان من جاری تر از صدای باران جاریست

نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 23:59 توسط اهورا|

شعر من ریا نیست

از هوای خونه، هوا نیست

فکر کردی چیزی کم نیست

خیال کردی اینجا چیزی بی رنگ نیست

دل ها همه دو رنگ نیست

سنگ زیر سنگ نیست

نه اشتباه کردی اینجا اینجوری نیست

همه چیز هست اما چیزی نیست

باغچه هست باغبونی نیست

با رون هست، نم نمی نیست

روی هر گلی شبنمی نیست

تو فکر هیشکی فکر پرواز نیست

نوشته شده در چهارشنبه سوم شهریور ۱۳۸۹ساعت 17:1 توسط اهورا|


آخرين مطالب
» رفتی
» بودنت
» مردم برای عشق
» گر
» تشنگی
» رَد نمیشود
» خونه‌
» خودم خواستم
» ترس
» دوباره دیدنش
Design By : AHORA