تو باز آب به صورتم خواهی زد
من را نوازش خواهی کرد
دوباره به آغوش خواهی کشید
آنجا
روی آن تخت سنگی
و سرد
بالای سرم
کنار من
روی که گرمی دست هایت را حس نخواهم کرد
روزی که سردی تنم به ریشه استخوانت رخنه خواهد کرد
روی که با چشم بسته تو را خواهم دید
روزی که که صدای من را نخواهد شنید
روزی که دیر است
روزی که
اشک بر چشمان توست
و
لبخند بر لبان من
آری
آن روز
روز کفن کردن من
...
..
.