فرا خواهد رسيد روزي مرگ من در دشت حسرتهايم همچو خس در باد
در سوز و گداز روزهاي بي روحم، در نوشت سرنوشت تلخ
فرا خواهد رسيد روزي مرگ من در فراموشگاه لحظههاي سبزم
در گردباد افكار پوچ، عاري از عشق
طعم تلخ گذر عمر، پنهان و مرموز من و تو بي اطلاع
سرد، سردرگم سرده سردم مبهوت روزگار كه خواهد رسيد روز آخر
انتهاي اين چرخ گردون و باز تنهاي تنهايم
مانده در كوره راه انتظار، من و غم و چشمهاي خشك بر راه
باز مستو ديوانه از اوج از پرواز با همه زمين بيگانه غمگين و گرفته حالم
ناگهان با تلنگر باد من شكستم و نشنيد كسي به گوش شكستن پرو بالم
بركهي آرزوهايم كوير شد، همه رفتن و من از خود خالي شدم
نفسم به شماره افتاد، مي غلتم، ميرقصم، رقصيدن مرگ چه زيباست
وقتي كه فردايي نيست