بگیر نور دیدگانم تا نبینم نگاهت به نگاه دیگریست
در هجوم آوار تنهایی نمی خواهم ببینم قلبت پناه دیگریست
من آن بی قرار دوخته چشمی بر غروب انتظارم
نمی خواهم پس از عمری ببینم آن عزیزم چشم به راه دیگریست
در چهره ی آرام من طوفان بی تو بودنها نهفته است
بر زبان پر سکوت خفته بر کف حرفهای نگفته است
تو از آرامشت سرشار و از خنده تبسم بر لبت داری
غافل از آنکه سهم فراقت مرا چشم گریان و نخفته است
