ابزار لودینگ وبلاگ

|

ابزارهای وبلاگ نویسی

با جدایی هیچی تموم نمیشه | شهریور ۱۳۸۷

























با جدایی هیچی تموم نمیشه

Separation does not mean the end of our love



يه شبي....

تو کوچه‌هاي بي کسي قدم زدم

خاطره‌ي گذشته رو....

به ياد تو ورق زدم

يادگاريت پيش رومه.....

بي تو هر جا ميرم

نفسم داره ميگيره....

روزي صد بار ميميرم

دل من ، مثل پرنده....

تو قفس زندونييه

وقتي بغضم مي‌گيره.....

گريه‌هام پنهونييه

ذهن کوچه مه گرفته...

تاب موندن ندارم

بيا برگرد و بمون.....

تاب موندن ندارم

يادت بهم مي‌گفتي .....

تو رو تنها نميذارم

پس چرا گذاشتي رفتي....؟

اينو من باور ندارم........
نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۸۷ساعت 10:6 توسط اهورا|



تک درختي تيره بختم که در سکوت صحرا فرياد من شکسته در گلويم


تک درختي بي پناهم که دشت آرزوها گرديد آخر مزار آرزويم

خشک و بي بارم پس ثمرم کو آن شادابي آن برگ و برم کو

دور از يارم بي توشه و برگم همخانه محنت همسايه مرگم

بر رخسارم غبار غم نشسته

طوفان از من چه شاخه‌ها شکسته

چونهال زهر آلود

همه کس از من بگريزد

نه کسي با من بنشيند

نه کسي با من آميزد

گويم غم خود را با خار بیابان  در سينه نهفتم اسرار بيابان

در دل شب سکوت صحرا بود غم افزا آه

از تو جدا بگويم‌ اي همه حديث خود با ماه
نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 10:57 توسط اهورا|



زدي آتش به دلم سوختيش حال چرا

ميبري باز تو هر دم دل ويران مرا

رفتي و غصه نشاندي به دلم ليک چه سود

دل آتش زده را با تو مگر کاري بود؟

تا سحر هيچ شبي پلک به پلکم ننشست

داد از اين عشق که اينگونه غرورم بشکست

خانه ي دل که بشد در غم هجران تو دود

غم هجران تو کرده است دل سرخ کبود

ميدمد ياد گذشته نفسي در نفسم

طعم ديدار رخت گشته هوا و هوسم

نعره ها ميکشم و ناله کنون در غم دوست

اشک مي بارد از اين ديده که ارام من اوست
نوشته شده در یکشنبه دهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 19:25 توسط اهورا|


و من باز خواهم نوشت

از پشت ديوار فاصله‌ها با فريادی که باز در گلو پنهان است.

و من باز خواهم نوشت .....و باز چه زيبا دلتنگ می‌شوم ، دلتنگ آن روز‌های بارانی ... دلتنگ طپشهای بی‌صدا و دلتنگ دستانی كه رويا می‌بافت...

و من باز خواهم نوشت از آسمان ، از آبی دريای طوفانی. چشمانم راخواهم بست تا نهايت عصر خاكستری پاييز؛ آن هنگام كه بی‌تاب قطره‌ای باران هستی و آسمان با خيال تو قهر كرده ...

باز خواهم نوشت از سپيدی مهربانی و از كوچ جاده‌ای كه دوست داشت هرگز به انتها نرسد، از غزلهای شبنم صبحگاهی؛ از نجوای باد بياباني...

و من باز خواهم ايستاد و سكوت پيشه خواهم كرد؛ سكوتی سرشار از خواستنيهای بی‌رنگ، سكوتی انباشته از خيالات واهی، سكوتی تا عميق‌ترين دره تنهايی ...

اما ؛

من باز خواهم نوشت. باز شبهايم را با خاطره‌ها رنگ خواهم داد و خيالم را نقاشی خواهم كرد .

و من باز، ای ديرينه يار ابدی به تو پناه خواهم آورد و رازهايم را با تو قسمت خواهم كرد ...

من باز خواهم نوشت اگر؛ اين اگرها بگذارند تا نفسي تازه كنم ...

و من در اين دوردستها به انتظار نور نشسته‌ام و غافل از بيم شبانه چشم به فرداي نيامده دوخته‌ام. با حال امروز؛ قول فردايي شادتر را ميدهم و مي‌خواهم سكوت را مهمان زبان خسته‌ام كنم. در ميانه راهم و گفته‌ام تا مقصد ماندگار ... همسفرم مهربان و خسته‌تر از من از درد زمانه!!!

تا با تو بودن ، تا همنفس بودن مقصد طولاني است و اين بازي مرگبار روزگار.


نوشته شده در سه شنبه پنجم شهریور ۱۳۸۷ساعت 10:40 توسط اهورا|


آخرين مطالب
» رفتی
» بودنت
» مردم برای عشق
» گر
» تشنگی
» رَد نمیشود
» خونه‌
» خودم خواستم
» ترس
» دوباره دیدنش
Design By : AHORA