ابزار لودینگ وبلاگ

|

ابزارهای وبلاگ نویسی

با جدایی هیچی تموم نمیشه | آذر ۱۳۸۸

























با جدایی هیچی تموم نمیشه

Separation does not mean the end of our love

اگه یه مدته نیستم

چون در خود گیر هستم

نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۸۸ساعت 12:23 توسط اهورا|

الان که دارم این مطلب رو برات می نمویسم نمی دونم چه جوری احساسم رو ابراز کنم
آخه
دیشب خوابت رو دیدم
چه خواب شیرینی
چه خواب خوبی
خوشبحالم
بغلم کردی
من فقط به چشم هات نگاه می کردم
می بوسیدمش
تمام آرزوم همینه خدا

 

نوشته شده در سه شنبه هفدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 8:59 توسط اهورا|

وقتی می خوام بهت بگم چقدر پریشونم،

تحمل می کنم در سکوت

حس می کنم خودخواهیه

جاده ها خبری از دردم برات نداره

ندایه دلم رو از فاصله ها نمی شنوی

نه می توانم ببخشمت

نه می توانم نبخشمت

هر کسی پرسید گفتم همه چیز عالیه

یه دورغ عادت همیشگی

دم و بازدم نفس هام

از تو نوشتن

واسه بودنم کنارت

بال پروازم را شکستم

جواب اشکهایم خشکیدام

چی خواهد بود؟

بدون تو چه جوری زنده بونم

دردت به جونم

دیگه همه تحمل ها داره به پایان می رسه

تحمل دوریت

تحمل نبودنت

تحمل چشم انتظاری

تحمل ...

دلم برات خیلی تنگه نفسم

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 10:32 توسط اهورا|

روز شب پی هم در چارچوب اسیری
همه پی یک هدف اما خسته و بی هدف
اجباری است مجبوری
راه نرفته  اما چشم به آخر دوخته
چه سخت است سختی
تعملی در گذر سخت و چه بسا آهسته ی ثانیه ها
روزها را خط خطی کردن یا خط کشیدن روی روزها
فریاد حبس شده در سکوت
قدم های کوبنده بر نشیمنگاه
پا فشاری بر اجبار
حرکتی به عقب
خسته از تکرار بی امان تکرار
نوشته شده در جمعه سیزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 22:48 توسط اهورا|

دلم برای صورتت تنگ شده

نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 23:19 توسط اهورا|

دلتنگم و تنها...
کاش پاره ابري ميشد دلم
و مهرباني مي باريد
و نگاهم را با نگاهش آشتي مي داد
آه که دوستت دارم چه کلام کاملي ست
و من دلم چقدر تنگ دوست داشتن است


نوشته شده در یکشنبه هشتم آذر ۱۳۸۸ساعت 21:58 توسط اهورا|

وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست

نوشته شده در سه شنبه سوم آذر ۱۳۸۸ساعت 1:0 توسط اهورا|

کاش می شد
همین الان
یه لحظه...
فقط یه لحظه...
سر بزارم روی پاهات و بخوابم



کاش می شد
همین الان
یه لحظه...
فقط یه لحظه...
سر بزارم رو سینت تا بینهایت گریه کنم


کاش می شد
همین الان
یه لحظه...
فقط یه لحظه...
تو رو با تمام احساسم ببوسم



کاش می شد
همین الان
یه لحظه...
فقط یه لحظه...
آروم توی بغلت جون می دادم



برای تو مردن آرزومه

نوشته شده در یکشنبه یکم آذر ۱۳۸۸ساعت 0:36 توسط اهورا|


آخرين مطالب
» رفتی
» بودنت
» مردم برای عشق
» گر
» تشنگی
» رَد نمیشود
» خونه‌
» خودم خواستم
» ترس
» دوباره دیدنش
Design By : AHORA